رندانه

رندانه جاییست که می نویسم و عکس هایم را می گذارم

رندانه

رندانه جاییست که می نویسم و عکس هایم را می گذارم

درشبکه های اجتماعی

سلام
مهندسی صنایع خواندم
عکاسی و طنز نویسی را مانند خورشت قورمه سبزی دوست دارم.
اگر یادم بماند می‌نویسم، نه اینکه یادم باشد وبلاگی دارم و باید بنویسم، نه! مطالب است که فراموشم می‌شود.
معمولا در فاصله زده شدن جرقه‌ای در ذهن تا رسیدن دستم به قلمی یا صفحه کلیدی، کل ماجرا فراموش می‌شود و انگار نه انگار که اصلا به چیزی فکر کرده باشم.
دعا کنید برایم.
برای خودم و حافظه‌ام.
دعا می‌کنم برایتان. شب‌ها. اگر یادم بماند البته.

طبقه بندی موضوعی

ملانصرالدین

چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۴:۴۲ ب.ظ

گویند در یک روز تابستانی ملا نصرالدین در قهوه خانه ای نزدیک خانه اش نشسته بود. 
کودکی آمد و گفت: بلند شو! چرا نشسته ای؟ همسرت هنگامی که در پشت بام گوجه فرنگی برای خشک کردن پهن می کرد ، از پشت بام افتاد و پایش شکست!

ملا نصرالدین دستپاچه شد و به سرعت از قهوه خانه خارج شد .  کمی بعد در راه ، از خود پرسید "من که به زنم پول نداده بودم که گوجه فرنگی بخرد!"

جلوتر که رفت ، با تعجب از خود پرسید:ما که اصلا نرده بان نداشتیم که همسرم از آن بالا برود و بعداً...! 

وقتی به خانه می رسد سرش را تکان داد و یادش  آمد که او هنوز ازدواج نکرده که همسری داشته باشد که پایش بشکند!

نظرات  (۴)

....په این جریانای غضنفرو از این قصه گرفتن .. خخخخخ
پاسخ:
غضنفر مطرحه
بیچاره
عجب کودکی
پاسخ:
بچه یه شباهتی با من داشته
باحال بود
پاسخ:
نظر لطفتونه
محسن شباهتش به تو کاملا مطرحه
پاسخ:
نه مطرح نیث

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی