رندانه

رندانه جاییست که می نویسم و عکس هایم را می گذارم

رندانه

رندانه جاییست که می نویسم و عکس هایم را می گذارم

درشبکه های اجتماعی

سلام
مهندسی صنایع خواندم
عکاسی و طنز نویسی را مانند خورشت قورمه سبزی دوست دارم.
اگر یادم بماند می‌نویسم، نه اینکه یادم باشد وبلاگی دارم و باید بنویسم، نه! مطالب است که فراموشم می‌شود.
معمولا در فاصله زده شدن جرقه‌ای در ذهن تا رسیدن دستم به قلمی یا صفحه کلیدی، کل ماجرا فراموش می‌شود و انگار نه انگار که اصلا به چیزی فکر کرده باشم.
دعا کنید برایم.
برای خودم و حافظه‌ام.
دعا می‌کنم برایتان. شب‌ها. اگر یادم بماند البته.

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

پشه‌های سفید را کنار زدم تا بتوانم در ورودی ساختمان شهرداری را ببینم. ساعت ده قرار جلسه‌مان بود و من یک ربع زودتر رسیده بودم. وارد ساختمان که شدم نگهبانان حشره‌کش و مگس‌کش به دست در انتظار ورود احتمالی پشه‌ها بودند تا در صورت لزوم پشه خاطی را اعمال قانون کنند. از یکی‌شان آدرس اتاق رئیس شرکت پیمانکاری مسالمت آمیزان بالاتر از گل نگوی پایتخت را پرسیدم انتهای راهروی همین طبقه بود.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۰۴:۵۴

لعنت بر تلفن
وقتی که زنگ میخورد مشخص نمی‌کند می‌خندد یا گریه می‌کند
هیجان یا حزن درون چشمانش را نمی‌بینیم
لعنت بر تکنولوژی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۰



هفته بعد می‌شود دقیقا دو سال و نیم. دو سال و نیم از سفر بهمن ماهی مشهد ما گذشت. غیر از سجاد(نفر اول از سمت راست من و سمت راست شما) که متاسفانه یا خوشبختانه هر روز می‌بینمش، خیلی وقت می‌شود بقیه را ندیدم. فرهاد سرباز است کار فرهنگی می‌کند میخواهد جلد دوم کتاب فرهنگ برهنگی کامل و کامل برهنگی مصور را بنویسد، سجاد هم قول داده که نقاشی‌هایش را بکشد. مهران تازه از سربازی آزاد شده و در به در دنبال کار است و هر بار که من می‌گویم بیا و بازاریابی شبکه‌‌ای کار کن از راه دور یک‌دانه از آن لقدهای (دقت کنید که لگد با لقد فرق دارد و لقد نام لگدِ مهران است) معروفش حواله ما می‌کند و می‌رود. رضا هم که از پارسال که دانشگاه تبریز قبول شده رنگ اصفهان(موطنش) را ندیده است قرار است به دلیل حضور حداکثری در دانشگاه به عنوان کارمند افتخاری دانشگاه تبریز از او تقدیر به عمل آید. خودم هم که بیکارِ علاف اینجا هستم و دارم پشت به پشت میگذارم، بلکه شما دلتان رحم بیایید در کنار عکسِ دخترکان #درشت_جایگان و پسرکان #بازو_بیست_‌سانتی عکس‌های مارا به لمس انگشت اشاره‌ای یا خدای ناکرده انگشت شستی لایک نمایید،(که خیر در اولی است و دومی چندان جالب نیست). مرتضای وثوق هم که پس از سال‌ها تلاش و مرارت بالاخره ماه گذشته توانست اقامت دائم ایران را بگیرد، فارسی‌اش خیلی بهتر شده و الان دیگر مشکلی برای برقراری ارتباط ندارد. و نفر آخر از سمت من و نفر آخر از سمت شما هم به تازگی عقد مختصری خوانده‌اند و در عقد مختصرشان کباب برگ و جوجه و کیک و میوه دادند و دیگر با او نمی‌شود شوخی کرد. بالاخره همسر دارد و همسرش خانواده‌ای و خانواده همسرش هم اکانت اینستاگرامی و پیجی. بالاخره ممکن است خدای ناکرده و هفت قرآن به میان یک روزی ما را در اکسپلور (ذره‌بین معروف اینستاگرام) نشان دهند (خدا آن روز را نیاورد) و از قضا فامیل‌های عروس هم پست ما را ببینند و بروند و بگویند و هزار دردسر به وجود آید. حالا که فکر می‌کنم اصلا چه مرضی است که این عکس را اینجا بگذارم. بروم بگذارم سرجایش در درایو دی در پوشه وصیت‌نامه امام(ره) که هر روز حداقل یک‌بار ببینمش چه‌کار دارم به بقیه. خودم بس ام.


مضاف الیه:
۱- تمام مطالب بالا ساخته ذهن خلاق نویسنده نبوده است و تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها. اما این‌کار هیچ چیزی ارزش‌ها و خلاقیت نویسنده مطالب فوق کم ‌نمی‌کند.
۳-فعلا سه ندارد...
۴- دواش مربوط می‌شد به اینستاگرام و اینجا محلی از اعراب نداشت و پاک شد

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۷