رندانه

رندانه جاییست که می نویسم و عکس هایم را می گذارم

رندانه

رندانه جاییست که می نویسم و عکس هایم را می گذارم

درشبکه های اجتماعی

سلام
مهندسی صنایع خواندم
عکاسی و طنز نویسی را مانند خورشت قورمه سبزی دوست دارم.
اگر یادم بماند می‌نویسم، نه اینکه یادم باشد وبلاگی دارم و باید بنویسم، نه! مطالب است که فراموشم می‌شود.
معمولا در فاصله زده شدن جرقه‌ای در ذهن تا رسیدن دستم به قلمی یا صفحه کلیدی، کل ماجرا فراموش می‌شود و انگار نه انگار که اصلا به چیزی فکر کرده باشم.
دعا کنید برایم.
برای خودم و حافظه‌ام.
دعا می‌کنم برایتان. شب‌ها. اگر یادم بماند البته.

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

منزل یکی از اقوام بودیم که از قضا یکی از اعضای شورای شهر هم آنجا بود. این فامیل ما یک پسر بچه چهارپنج ساله دارد به اسم بابک، که هر چه ببیند میخواهد. فعل خواستن در این حد در او بالاست که یکبار که متوجه شده بود یکی از جوانهای فامیل زن گرفته، یک ماه به پدرش پیله کرده بود که من زن میخواهم.خانواده بخت برگشته هم که تلاش کرده بودند با خرید تفنگ و ماشین کنترلی نظرش را برگردانند، راهی از پیش نبرده بودند. یک شب پدرش آمد پیش من و از من خواست که پادرمیانی کنم بلکه از خر شیطان پایین بیایید و راضی بشود که فعلا زن نگیرد . طی سلسله مذاکراتی که با این بچه داشتم به او گفتم که زن خرج دارد، آمادگی میخواهد و هزار چیز دیگر که تو نداری یا خیلی کم داری. به هر صورتی بود قرار شد فعلا با همین تفنگ و ماشین بازی کند و تا یک ده سالی حرف زن و اینها را نزند. تا اینجا که گفتم بگذارید این را هم بگویم، یکبار که تلویزیون داشت گزارشی از آزمایش اتمی کره شمالی پخش میکرد، این بچه دیده بود و یکسره میگفت که «بابا بابا بمب اتم میخوام، بمب اتم میخوام». بیچاره پدرش هم رفته بود و یک توپ خودکششی ۱۲۰ میلیمتری خریده بود و در پارکینگ خانه شان گذاشته بود اما پسر سرتق راضی نمیشد که نمیشد. بگذریم وبرسیم به چند روز پیش که ما بودیم این بچه و یکی از اعضای شورای شهر. نشسته بودیم گپ می‌زدیم.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۴۴