رندانه

رندانه جاییست که می نویسم و عکس هایم را می گذارم

رندانه

رندانه جاییست که می نویسم و عکس هایم را می گذارم

درشبکه های اجتماعی

سلام
مهندسی صنایع خواندم
عکاسی و طنز نویسی را مانند خورشت قورمه سبزی دوست دارم.
اگر یادم بماند می‌نویسم، نه اینکه یادم باشد وبلاگی دارم و باید بنویسم، نه! مطالب است که فراموشم می‌شود.
معمولا در فاصله زده شدن جرقه‌ای در ذهن تا رسیدن دستم به قلمی یا صفحه کلیدی، کل ماجرا فراموش می‌شود و انگار نه انگار که اصلا به چیزی فکر کرده باشم.
دعا کنید برایم.
برای خودم و حافظه‌ام.
دعا می‌کنم برایتان. شب‌ها. اگر یادم بماند البته.

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

دیگر لازم نیست برای دیدن فیلم‌ها به سینما بروید. برای دیدن رایگان فیلم‌ها کافیست پست‌های این بخش از وبلاگ را دنبال کنید. من به شما قول می‌دهم که نه ۱۰۰ درصد، اما ۹۹ درصد فیلم‌ها را می‌توانید اینجا ببینید. می توانید به عنوان اولین قسمت، داستان فیلم زخم‌های ناتمام را در زیر بخوانید.

یک ساعت پیش زن و مرد جر و بحثی داشته اند. مرد روی مبل نشسته است و دارد بین شبکه های تلویزیون می چرخد. زن مثل همه زن‌های ایرانی دارد ظرف ها را میشورد. در حالیکه ما اصلا ندیده ایم این‌ها از صبح چیزی بخورند. ناگهان چیزی از دست زن میوفتد و میشکند.«وای خدا مرگم بده»
مرد لحظه ای به آشپزخانه نگاه می کند و دوباره شروع می‌کند به بالا پایین کردن کانالها.
زن میگوید« آخ » اینجا دیگر مرد طاقت نمی‌آورد و دوان دوان به سمت آشپزخانه می‌رود و می‌گوید«چی شد»

علی القاعده زن باید بگوید «هیچی ترامپ رای آورده ناراحتم... خب مگه نمیبینی دستم زخم شده »
اما زن می‌گوید« لیوان از دستم افتاد و شکست». سر خود را پایین انداخت. کارگردان دوست دارد اینجا مرد بشیند و چانه زن را بگیرد و بگوید « عزیزم ناراحتی ندارد فدای سرت فدای چشمات» اما چون نمی‌تواند همچین کاری بکند. زن بدون رد و بدل شدن هیچ دیالوگی سر خود را بالا می‌آورد و مرد دست زن را می‌بیند که یک سی‌سی خون آمده است. مرد پریشان می‌شود. رنگش مثل گچ سفید می‌شود و فشارش می‌افتد. دوان دوان می‌رود و جعبه کمک‌های اولیه را می‌آورد. یک گاز استریل را با دندان باز می‌کند و سریع روی زخم می‌گذارد. بسته باند را بازکرده و از مچ تا آرنج زن را باند‌پیچی می‌کند.البته اینجاهای داستان را ما هم نمیبینم،فقط ممکن است در سینما و نه در تلویزیون بخشی از باندپیچی را پخش کنند. آن بخش را که مرد از روی آستین زن دارد باندپیچی می‌کند.
کات می‌خورد مرد در آشپزخانه در حال ریختن چای است و زن دارد کانال های تلویزیون را بالا پایین می‌کند که بر میگردد و به همسر عزیزش می‌گوید « ببخشید زحمتت دادم » لبخندی می‌زند. دوربین به سمت مرد حرکت کرده و به سمت پنجره آشپزخانه می‌رود و از پنجره آشپزخانه صحنه آواز خواندن و حضور گنجشک‌ها را کنار حوض نشان می‌دهد.

بسته به نوع فیلم ممکن است در اینجا تیتراژ را هم پخش کنند.


*عنوان را از روی یک بلیت برای دو فیلمِ داریوش فرهنگ دزدیده‌ام.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۰۰:۴۴