رندانه

رندانه جاییست که می نویسم و عکس هایم را می گذارم

رندانه

رندانه جاییست که می نویسم و عکس هایم را می گذارم

درشبکه های اجتماعی

سلام
مهندسی صنایع خواندم
عکاسی و طنز نویسی را مانند خورشت قورمه سبزی دوست دارم.
اگر یادم بماند می‌نویسم، نه اینکه یادم باشد وبلاگی دارم و باید بنویسم، نه! مطالب است که فراموشم می‌شود.
معمولا در فاصله زده شدن جرقه‌ای در ذهن تا رسیدن دستم به قلمی یا صفحه کلیدی، کل ماجرا فراموش می‌شود و انگار نه انگار که اصلا به چیزی فکر کرده باشم.
دعا کنید برایم.
برای خودم و حافظه‌ام.
دعا می‌کنم برایتان. شب‌ها. اگر یادم بماند البته.

طبقه بندی موضوعی

سلام 
عکس هایی را که برای سوگواره عکس عاشورایی فرستاده بودم، اینجا هم گذاشتم تا ببیند و ببینید و ... ( 14 بار ببینید) و نظر دهید.
این ها را در قالب یک مجموعه عکس، با عنوان آشپزخانه هیئت فرستادم.
ممنون


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۰۸:۱۵

اصلا به قصد عکاسی بیرون نرفته بودم، اما صحنه‌هایی به وجود آمد ثبت نکردنشان اصلا کار خوبی نبود.
عکس ها مربوط به خیابان سی تیر و میدان انقلاب هستند.
عکس زیر در خیابان سی تیر در جلوی مدرسه فیروز بهرام گرفته شده است.

تمام عکس‌ها با موبایل گرفته شده لذا به دلیل کیفیت پایین پوزش می طلبم :)

برف تهران- خیابان سی تیر

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۱:۲۹

جمعه شب به داروخانه رفته بودم و مطابق همه روزهای تعطیل، پر بود از کسانی که آمده بودند با تجویز خودشان چرک‌خشک‌کن و ژلوفن و هزار جور دارو و دوای دیگر بگیرند، که به اتفاق روی همه آن‌ها با خط درشت نوشته‌اند «فروش بدون تجویز پزشک ممنوع است» . این روزها تقریبا نمی‌شود کسی را پیدا کرد که نسخه داشته باشد و آمده باشد دارو بگیرد.اصلا یکجورایی نمی‌صرفد که هم پول دکتر داد و هم پول دارو، وقتی که  قرار است دکتر همان قبلی‌ها را تجویز کند. داروخانه‌ها هم دیگر کاری با مردم ندارند و پیش خودشان می‌گویند حتما مردم می دانند که ترامادول و مورفین چه هستند. محل مصرف را هم حتما می‌‌دانند که با این اعتماد نفس می آیند و از بسته بسته آن می‌برند، حتی اصلا پزشکان هم به این صورت که مردم بعضی از دارو‌ها را می‌شناسند، آن‌ها را نمی‌شناسند.

از این بحث‌ها بگذریم که این حرف‌ها جز دردسر چیزی ندارد. وارد داروخانه شدم . دو سه نفر جلویم بودند. یکی از آن‌ها چرک‌خشک‌کن می‌خواست. وقتی داروخانه‌چی پرسید چه چرک خشک‌کنی، سری تکان داد و داروخانه‌چی رفت و «آزیترومایسین ۵۰۰ » آورد.  اینکه چطور فهمید آزیترومایسین، آن هم با این دوز بیاورد را نمیدانم. ربطی هم به من ندارد. او می داند و مشتری و خدای خودش.

.....

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۰:۰۵

کوکم کن
بنواز مرا
بگذار تارهای وجودم بلرزد برای تو

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۵:۲۰

بیایی،یا نیایی

جان می دهم
زمانی ز شوق
زمانی ز غم
از شوقت آنی جان دهم
اما در فراغ
ذره ذره جان از تنم می رود
۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۱۸

خبر : حمایت وزارت بهداشت از Pokemon GO و پرداخت یارانه پوکمونی  به پوکمون بازان ایرانی


وزارت بهداشت در اطلاعیه ای اعلام کرد که به ازای هر پوکمون پیدا شده، مبلغ 1000 تومان ( معادل قیمت یک لیتر بنزین) به هر بازیکن به عنوان یارانه پوکمونی پرداخت خواهد کرد. که 50 درصد از این مبلغ توسط شرکت  Niantic و بقیه نیز به صورت فاینانس، تامین مالی خواهد شد.

انتهای خبر /98562
تاریخ 1395/05/03

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۶

به نام خدا

کانال " تهران رویداد  " را برای اطلاع رسانی در مورد اتفاقات فرهنگی هنری پایتخت مثل کنسرت ها، تئاتر ها، گالری ها، مراسم های رونمایی از کتاب ، کارگاه های آموزشی و ... به همراه چند نفر از دوستان ایجاد کردیم. عضو بشید استفاده کنید.
 
آدرس کانال تلگرام ما : 
کانال تهران رویداد
https://telegram.me/THRevents

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۶

توجه!
از کلیه معتادان تریاکی تهران تقاضا داریم،از مصرف تریاک‌هایی که در مجاورت هوا قرار گرفته اند،خودداری نمایند.
دیروز فردی به علت مصرف تریاک سرب دار جان خود را از دست داد.

لازم به ذکر است در هوای پایتخت میزان قابل توجهی سرب وجود دارد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۱

خیلی پشتکار میخواهد، انسان ابزاری بسازد که به علت استفاده غلط، آدم را بکشد و هی دوباره بسازد و هی دوباره بد استفاده کند و هی دوباره بمیرد و‌بمیرد و‌ بمیرد.
و آنقدر بمیرد که هیتلر و چنگیز و اسکندر و داعش و وبا و طاعون و مالاریا و سرطان نکشته باشند.
خسته نباشد.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۵۹

پسرک فال فروش جلویم ظاهر شد ، اصلا حوصله اش را نداشتم . اما یک‌آن هوس یک غزل درست درمان ِحافظ کردم.چنتایی فال برداشتم ،لبخندی به لب پسرک نشست .وقتی که دید دارم برگه های فال را  وزن  می کنم، لبخندش با همان سرعت که آمده بود از میان رفت (جوری که تا سه نسل بعد از پسرک کسی در خاندانشان نخندید  ) و یک علامت تعجب گنده جای آن را گرفت .
- گفت: عمو چیکار میکنی ؟
 گفتم دارم یک غزل سنگینش را سوا میکنم .
دست نوازشی به سرم کشید و گفت : "عمو خوب میشی .دیر و زود داره ، اما بالاخره خوب میشی  "

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۳۸