ملانصرالدین
چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۴:۴۲ ب.ظ

گویند در یک روز تابستانی ملا نصرالدین در قهوه خانه ای نزدیک خانه اش نشسته بود.
کودکی آمد و گفت: بلند شو! چرا نشسته ای؟ همسرت هنگامی که در پشت بام گوجه فرنگی برای خشک کردن پهن می کرد ، از پشت بام افتاد و پایش شکست!
ملا نصرالدین دستپاچه شد و به سرعت از قهوه خانه خارج شد . کمی بعد در راه ، از خود پرسید "من که به زنم پول نداده بودم که گوجه فرنگی بخرد!"
جلوتر که رفت ، با تعجب از خود پرسید:ما که اصلا نرده بان نداشتیم که همسرم از آن بالا برود و بعداً...!
وقتی به خانه می رسد سرش را تکان داد و یادش آمد که او هنوز ازدواج نکرده که همسری داشته باشد که پایش بشکند!
۹۱/۰۲/۱۳