تو را به خدا می سپارم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود می فرستم.
(متن عربی در ادامه)
یادش آمد
مرد- صل الله و علیه و اله وسلم - گفته بود :
سشپرت را بفروش زندگی بساز برای فاطمه ام ، نگفته بود دخترم .........
خودش.............. سپر میشود ........ برایت
تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آنطور دست می انداختند، ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند. ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن هایم. شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام. اگر کاری که می کنی، هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند!
اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع می شدند .......................