رندانه

رندانه جاییست که می نویسم و عکس هایم را می گذارم

رندانه

رندانه جاییست که می نویسم و عکس هایم را می گذارم

درشبکه های اجتماعی

سلام
مهندسی صنایع خواندم
عکاسی و طنز نویسی را مانند خورشت قورمه سبزی دوست دارم.
اگر یادم بماند می‌نویسم، نه اینکه یادم باشد وبلاگی دارم و باید بنویسم، نه! مطالب است که فراموشم می‌شود.
معمولا در فاصله زده شدن جرقه‌ای در ذهن تا رسیدن دستم به قلمی یا صفحه کلیدی، کل ماجرا فراموش می‌شود و انگار نه انگار که اصلا به چیزی فکر کرده باشم.
دعا کنید برایم.
برای خودم و حافظه‌ام.
دعا می‌کنم برایتان. شب‌ها. اگر یادم بماند البته.

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شورای شهر» ثبت شده است

در این مملکت دیواری کوتاه تر از پروستات وجود ندارد. آخر مگه یک پروستات سه سانتی چقدر می‌تواند مشکل‌ساز باشد که هر چه می‌شود، می‌اندازند گردن این بخت برگشته. یعنی در جوانی که خوش‌خوشانشان بود کاری با آن نداشتند، اما حالا هر‌چه می‌شود، مقصر اصلی پروستات است.

در همین فقره شهرداری تهران هم، آقای شهردار گفت الا و بالله پروستاتش عود کرده و دیگر توان کار ندارد. هر چه اعضای شورا گفتند که نه بابا اذیت نکن، آخه پروستات! برو ما استعفات رو قبول نمی‌کنیم. انقدر این‌کار را ادامه دادند تا اینکه شهردار پروستات خود را به یکی از اعضای شورا نشان داد و وی پس از دیدن پروستات هر جوری بود اعضای شورا را راضی کرد تا اسعفا را قبول‌کنند.

از رجال سیاسی که بگذریم، همین شوهر عمه ما یکبار سرماخورده بود و نمیخواست خانه ما بیایید. هر چی اصرار می‌کردیم که بیا می‌گفت، نه. کسالت دارد و از این حرف‌ها. هی گفتیم خدا بد ندهد و هی میگفت: «خدا که بد نمیده.» از ما اصرار که چه شده است گفت از پروستاتش است. بالاخره جای حساسی بود و ما قبول کردیم اما بعدش که عمه ام با بچه ها آمدند گفت که فلانی سرما خورده بود و نمیخواست که بگوید.
یعنی میخواهم بگویم دیوار پروستات از این سرما‌خوردگی هم کوتاه تر است.

خلاصه هر چه که‌ می‌شود را الکی به گردن این بدبخت نیندازید و مرد باشید و واقعیت را بگویید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۴۷

منزل یکی از اقوام بودیم که از قضا یکی از اعضای شورای شهر هم آنجا بود. این فامیل ما یک پسر بچه چهارپنج ساله دارد به اسم بابک، که هر چه ببیند میخواهد. فعل خواستن در این حد در او بالاست که یکبار که متوجه شده بود یکی از جوانهای فامیل زن گرفته، یک ماه به پدرش پیله کرده بود که من زن میخواهم.خانواده بخت برگشته هم که تلاش کرده بودند با خرید تفنگ و ماشین کنترلی نظرش را برگردانند، راهی از پیش نبرده بودند. یک شب پدرش آمد پیش من و از من خواست که پادرمیانی کنم بلکه از خر شیطان پایین بیایید و راضی بشود که فعلا زن نگیرد . طی سلسله مذاکراتی که با این بچه داشتم به او گفتم که زن خرج دارد، آمادگی میخواهد و هزار چیز دیگر که تو نداری یا خیلی کم داری. به هر صورتی بود قرار شد فعلا با همین تفنگ و ماشین بازی کند و تا یک ده سالی حرف زن و اینها را نزند. تا اینجا که گفتم بگذارید این را هم بگویم، یکبار که تلویزیون داشت گزارشی از آزمایش اتمی کره شمالی پخش میکرد، این بچه دیده بود و یکسره میگفت که «بابا بابا بمب اتم میخوام، بمب اتم میخوام». بیچاره پدرش هم رفته بود و یک توپ خودکششی ۱۲۰ میلیمتری خریده بود و در پارکینگ خانه شان گذاشته بود اما پسر سرتق راضی نمیشد که نمیشد. بگذریم وبرسیم به چند روز پیش که ما بودیم این بچه و یکی از اعضای شورای شهر. نشسته بودیم گپ می‌زدیم.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۴۴