رندانه

رندانه جاییست که می نویسم و عکس هایم را می گذارم

رندانه

رندانه جاییست که می نویسم و عکس هایم را می گذارم

درشبکه های اجتماعی

سلام
مهندسی صنایع خواندم
عکاسی و طنز نویسی را مانند خورشت قورمه سبزی دوست دارم.
اگر یادم بماند می‌نویسم، نه اینکه یادم باشد وبلاگی دارم و باید بنویسم، نه! مطالب است که فراموشم می‌شود.
معمولا در فاصله زده شدن جرقه‌ای در ذهن تا رسیدن دستم به قلمی یا صفحه کلیدی، کل ماجرا فراموش می‌شود و انگار نه انگار که اصلا به چیزی فکر کرده باشم.
دعا کنید برایم.
برای خودم و حافظه‌ام.
دعا می‌کنم برایتان. شب‌ها. اگر یادم بماند البته.

طبقه بندی موضوعی

بدبختی بدبختی بدبختی بدبختی

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ ق.ظ

آخرین فیلم ژانر اجتماعی که تو سینما دیدم، کلی خرج رو دستم گذاشت. بعد از دیدن فیلم، 30-40 تا گوسفند قربونی کردم که خدایی نکرده، زبونم لال، صد قرآن به میون، یکی از اتفاقایی که برای نقش اول فیلم افتاد برای من نیوفته. یعنی هر وقت که من یک فیلم اجتماعی دیدم تا یک هفته همینجور پشت سرهم میگفتم «مگه میشه؟!». یعنی واقعا مگه میشه یک نفر انقدر بدبخت باشه و در عین بدختی، بدبخت تر هم بشه و باز هم بدبخت بشه و همینجور بدبخت بشه و سرعت بدبخت شدنش هم همینجور زیاد بشه و فقط پخش تیتراژ باشه که جلوی بدبخت شدنش رو میگیره. خدا خیر بده به تهیه کننده که به خاطر پولش هم شده جلوی بدبخت شدن نقش اول و تمام آشناهای نسبی و سببیش رو میگیره.کارگردان محترم اما بازم اصرار داره که نقش اول همینجور بدبخت بشه که بعضا دیده شده خود شخص وزیر ارشاد اومده ریش گرو گذاشته و کارگردان رو منصرف کرده. وگرنه معلوم نبوده که چی قراره سر نقش اول بیاد. چند وقت پیش هم که یه فیلم اجتماعی رو پرده بود عین یه ساعت و نیم فقط یه صفحه سیاه نشون دادن. بعدا که رفتم و ته و توش رو درآوردم فهمیدم کارگردان منظورش این بوده که اینا انقدر بدبخت هستن که نور اصلا به اینا نمیرسه.و اینا انقدر تو تاریکی بودن و غذا نخوردن، یک کلمه هم نمیتونن حرف بزنن. خلاصه میخواست بگه خیلی بدبختن ولی خب درک مردم انقدر نبود که بتونن همچین اثر فاخری رو بفهمن.
من همینجا میخوام از تمام کارگردانا بازیگرا و همه کسایی که به نوعی با سینما در ارتباطن، خواهش کنم که فقط یه درصد از این بدبختیا کم کنین تا من به جای یه هفته فقط یه روز بگم «مگه میشه؟!» و سریعتر بپذیرم.

نظرات  (۱)

۲۲ بهمن ۹۶ ، ۰۳:۰۳ خانوم ِ لبخند:)
یه باری یه داستان نوشته بودم، سراسر بدبختی و نگون بختی ازش می‌بارید. انتقاد همه این بود که مگه میشه این همه اتفاق بد برای یه نفر تو این فاصله کوتاه پیش بیاد؟
کجان که الان ببینن داستانم قابلیت تبدیل به فیلم‌نامه اجتماعی داره؟:)) تازه نقش اولشم باید بدم سمیه بازی کنه!
پاسخ:
تراژدی نبوده پس تقریبا کمدی بوده
قول معروفی هست که میگن تراژدی از یه جایی تبدیل به طنز میشه
از اونجایی که باورش برای آدم دشوار میشه
مثلا من پای ستایش میخندیدم فقط :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی