قرار است اورژانس اجتماعی به همراه آموزش و پرورش دانشآموزان مستعد خودکشی را شناسایی کرده و به آنها کمک کنند. اما همانطور که میدانید تا قانون تصویب و آییننامه تدوین و ابلاغ شود، زمانی بسیاری را از دست میدهیم. به همین دلیل من یک راه راحتتر هم برای شناسایی دانشآموزانی که حال و هوای خودکشی در سرشان است، سراغ دارم. این راه را امتحان کردم و صددرصد جواب میدهد. یعنی اینطور نیست که کسی برده باشد و راضی نباشد. یعنی مطمئنا لااقل در فاز شناسایی مشکلی ندارد.
سوم دبیرستان یک بغل دستی داشتم، از آن نازنین بچهها که نه تنها در ریاضی و فیزیک تجدید میشد، حتی امتحان ورزش را هم شهریور مجدد امتحان میداد. اصلا بین درسهایش تفاوت قائل نمیشد و همه را به یک چشم میدید. یک روز مادر علی من را در محل دید و گفت که «محسن جان تو و علی عین برادر میمانید، فکر میکنم علی یک مشکلی داره، نمیدونم چیه. برو باهاش صحبت کن.» و من که مانده بودم یعنی بین دوستان علی آدم حسابی تر از من نبود؟ چشمی گفتم و خداحافظی کردیم. درست بعدش یادم افتاد که علی چند وقتی بود حرفهایی در مورد پرواز و رهایی و اینجور چیزها میزد و من پیش خودم گفتم که نکند میخواهد خودکشی کند؟
تصمیم گرفتم که هر هفته علی را ببرم یک بلندی و از او در مورد آزادی و رهایی و خودکشی بپرسم. پیش خودم گفته بودم که اگر اهل خودکشی و اینجور کارها باشد بالاخره خودش را در این ارتفاع لو میدهد. هفته اول از پشتبام خانهشان شروع کردیم. پشتبام که بودیم پرسیدم که «علی. نظرت در مورد رهایی چیه؟ دوست داری آزاد بشی؟ آدم خودکشی کنه آزاد میشه؟ قصد خودکشی داری؟» و او هم میگفت «نه بابا. خودکشی چیه؟ گناهه. آدم رو یه راست میبرن جهنم. آخه چه کاریه. زندگی به این خوبی، خودکشی چرا؟ تازه جوونیم». هر هفته در یک ارتفاع بلندتر با او گپ میزدم. میگفتم که اگر بالاتر برویم حتما به حرف میآید. یکسالی گذشت و رسیده بودیم به برج میلاد. بالای برج سوالات همیشگی را پرسیدم. و علی هم مثل همیشه چواب داد که «نه و این چه کاریه». بعد از آن فقط به برج میلاد رفتیم و چند ماهی همینطور گذشت تا مطمئن شدم که دیگر علی در این فکر و خیالات نیست و حتما از سرش پریده است.
یکی دو سال گذشت و دیگر کمتر از علی خبر داشتم. یک روز شنیدم که علی در آزمون خلبانی به دلیل مشکل زانو رد شده است و افسردگی شدید گرفته بود. علی دیگر آن علی سابق نشد. جواب تلفن که هیچ جواب سلام مرا هم دیگر نمیداد. چند وقت بعدش هم خودکشی کرد. خودش را پرت کرده بود پایین. علی کار بالاخره کار خودش را کرده بود و من هم ناراحت که چرا نتوانسته بودم با وجود صحبتهای مادرش، برای علی کاری کنم.
بعدها فهمیدم که مشکل زانوی علی از بالا رفتن زیاد پله بوده است. افسوس اینکه که هیچ وقت به من نگفته بود که با آسانسور تا بالای برج برویم.
لینک خبر: https://www.isna.ir/news/97032109371/